رهبران و نخبگان احزاب قومی که خود را نماینده گروههای بزرگ قومی میدانستند، نقش کلیدی در بحرانها و شکستهای تاریخی افغانستان ایفا کردند. این گروه محدود با تمرکز بر منافع قبیلهای و رقابتهای سهمخواهانه، به جای وحدت و توسعه، کشور را به سوی بیثباتی و فروپاشی سوق دادند.
اما نباید نقش پررنگ و پیچیده کشورها و قدرتهای بیرونی را نادیده گرفت؛ بسیاری از این بحرانها و جنگهای داخلی با حمایتهای مستقیم و غیرمستقیم قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای تشدید شد. این یک جنگ داخلی ساده نبود، بلکه بازتابی از رقابتها و منافع قدرتهای بزرگ در منطقه بود که افغانستان را به میدان جنگ نیابتی تبدیل کردند. این جنگ نباید به عنوان یک نزاع صرف قومی دیده شود، بلکه محصول منافع متناقض قدرتهای داخلی و خارجی بود.
ریشه بحرانهای پیچیده امروز افغانستان را باید در دهه ۷۰ جستوجو کرد؛ زمانی که جنگهای داخلی کشور را به سمت سقوط و بحرانی عمیق کشاند. در آن دوران، این رهبران حزبی و نخبگان قومی به جای دفاع از منافع ملی، درگیر رقابتهای سهمخواهانه و منافع قبیلهای شدند. همین درگیریهای خونین، زمینه را برای نخستین فتح طالبان و سقوط کابل فراهم آورد و هزاران خانواده را در ماتم و رنج فرو برد.
درگیریهای آن دوره کابل و تخریب زیرساختهای مهم کشور، تأثیرات مخرب و پایدار بر افغانستان گذاشت. حتی در دهههای بعد، در دوران جمهوری نیز جنگ بر سر سهمیهبندی قومی ادامه داشت و مانع از ایجاد امنیت و توسعه پایدار شد.
۲۴ اسد ۱۴۰۱، روزی که کابل سقوط کرد و افغانستان بار دیگر در ورطه بحران و بیثباتی فرو رفت، صرفاً یک شکست نظامی نبود؛ بلکه نمایانگر عمق یک بحران ساختاری در نظام سیاسی کشور بود. بحرانی که ناشی از انحصار قدرت در دست گروهی محدود از نخبگان حزبی و سهمیهبندی قومی است؛ سیستمی که به جای وحدت و توسعه، کشور را به سوی فروپاشی سوق داد.
این روز تلخ، نقطه پایان حکومتی بود که سالها تلاش کرد ثبات و امنیت را به کشور بازگرداند. اما سقوط کابل تنها نتیجه حمله طالبان نبود؛ بلکه بازتاب تلخی از ناکارآمدی ساختاری و انحصار قدرت در دستان چند نخبۀ حزبی و قومی بود.
افغانستان کشوری با بیش از ۴۲ قوم و گروه متنوع است، اما پس از سقوط رژیم طالبان در ۲۰۰۱، قدرت نه بر پایه نمایندگی واقعی همه اقوام، بلکه به صورت محدود و سهمیهبندی بین چند حزب و گروه بزرگ قومی تقسیم شد. این گروههای حزبی که هرکدام مدعی جمعیت بیشتر هستند اما آمار رسمی ندارند، سهم اصلی قدرت را در دست گرفتند.
این سهمیهبندی که در ظاهر برای ایجاد تعادل قومی طراحی شده بود، در عمل به منبعی برای فساد، بیعدالتی و تفرقههای قومی تبدیل شد. نخبگان همین گروهها، با رقابتهای سهمخواهانه، سهم بیشتری از قدرت و منابع را برای خود و گروههایشان طلب کردند و بخشهای متنوعی از جامعه را به حاشیه راندند.
انحصار قدرت، محوری از نخبگان حزبی و قومی ایجاد کرد که منافع قبیلهای را بر منافع ملی ترجیح دادند و عدالت اجتماعی قربانی این رقابتها شد.
سقوط کابل زنگ هشداری بود که نشان داد این نظام انحصاری، نه پاسخگوی نیازهای مردم است و نه مانعی برای بیثباتی؛ بلکه عامل اصلی فروپاشی است. طالبان با بهرهبرداری از شکافها و بیاعتمادی میان این گروهها، بدون مقاومت جدی وارد پایتخت شدند.
نخبگان سیاسی که باید حافظ منافع ملی میبودند، گرفتار درگیریهای قومی و تلاش برای حفظ سهم خود شدند و از وظایفشان نسبت به ملت غافل ماندند. این اشتباه تاریخی دولت مرکزی را تضعیف و حمایت مردمی را از دست داد.
ریشه بحران به دهه ۷۰ بازمیگردد؛ زمانی که جنگهای داخلی آغاز شد و نخبگان محدود، به جای اتحاد، به رقابتهای سهمخواهانه پرداختند و زمینهساز سقوط کابل شدند. آنها به جای مدیریت بحران، کشور را به ورطه جنگ و خونریزی کشاندند و هزاران خانواده افغان را داغدار کردند.
امروز، باوجود سالها از آن روزهای تلخ، بسیاری از رهبران همین گروهها همچنان گرفتار سهمخواهیهای قومی هستند. آنها با علم به شکستهای گذشته، بازیهای قومی را ادامه میدهند و برای حفظ قدرت از هر وسیلهای استفاده میکنند؛ از تحریف تاریخ تا بهرهبرداری از احساسات مردم در شبکههای اجتماعی.
این وضعیت نه تنها مانع تحقق حکومتی فراگیر و شایستهسالار شده، بلکه فضای سیاسی را مسموم و جامعه را به دو قطب متخاصم تقسیم کرده است. اتهامزنیهای بیپایه و توهین به اقوام، بخش جداییناپذیر سیاست روزمره شده و افغانستان را در چرخهای معیوب از تفرقه و نزاع گرفتار کرده است.
انحصار قدرت در دست گروه محدودی از نخبگان حزبی و قومی، تبعات ویرانگری برای افغانستان داشته است. این نظام سیاسی متعصب، فساد را گسترش داده، فرصتهای برابر را از اقشار مختلف گرفته و بخشهای وسیعی از جامعه را به حاشیه رانده است.
نتیجه آن درگیریهای داخلی مکرر، بحرانهای قومی و سقوط حکومتها بوده که آسیبهای اجتماعی، اقتصادی و انسانی بزرگی بر جای گذاشته و جبران آن سالها زمان میطلبد.
اگر افغانستان میخواهد به سمت پیشرفت و ثبات حرکت کند، باید از دایره بسته سهمخواهیهای قومی خارج شود. حکومتی بر پایه شایستهسالاری، عدالت اجتماعی و نمایندگی واقعی همه اقوام، تنها راه نجات کشور است.
شکستن انحصار قدرت این گروههای محدود، ایجاد فضای گفتوگو و اعتماد میان اقوام مختلف و ساختارهای سیاسی مبتنی بر حقوق برابر، ضرورتی حیاتی برای آینده افغانستان است.
۲۴ اسد نه پایان، بلکه هشداری برای تمام افغانها و نخبگان سیاسی است. تا زمانی که بازیهای قومی ادامه داشته باشد و انحصار قدرت در دست گروههای محدود باقی بماند، افغانستان در مسیر بیثباتی و بحرانهای پیدرپی گرفتار خواهد بود.
امروز که طالبان در افغانستان حاکم هستند، وضعیت به شدت پیچیده است و نمیتوان پاسخ روشنی برای آینده داد. درگیریهای گذشته، انحصار قدرت و سیاستهای قومی، باعث شده فضای سیاسی مسموم شود و راهکارهای مشخص و عملی بسیار سخت پیدا شوند. اما واضح است که ادامه این روند سهمیهخواهی و انحصار قدرت تنها میتواند بحرانها را تعمیق کند.
اکنون زمان آن است که همه دست در دست هم، گذشته تلخ را پشت سر بگذاریم و با تمرکز بر وحدت، شایستهسالاری و عدالت، آیندهای روشن برای نسلهای بعدی بسازیم. تکرار اشتباهات تاریخی هزینهای است که هیچ ملتی نباید بپردازد.
اگر افغانستان میخواهد نفس بکشد، باید دیوارهای انحصار قدرت را فرو بریزد. دستها به هم دهیم و حکومتی بسازیم که همه اقوام را در آغوش بگیرد؛ حکومتی که عدالت و شایستهسالاری را سرلوحه خود قرار دهد. فردا، به دستان ما بستگی دارد.
Leave feedback about this