هزاران مهاجر افغان که سالها در ایران ریشه دوانده بودند، اکنون در گرمای طاقتفرسای مرز اسلامقلعه با خانههای رهنشده و حقوق پرداختنشده دست و پنجه نرم میکنند، در حالی که دولتها و نخبگان فرهنگی سکوت پیشه کردهاند و آیندهای مبهم پیش روی آنهاست.
مرز اسلامقلعه، جایی که خاک افغانستان از دور همچون چراغی چشمک میزند، این روزها به تصویری دردناک از وضعیت بازگشت اجباری هزاران مهاجر افغان تبدیل شده است. مردمانی که سالها در ایران زندگی کردند، کار کردند، خانه ساختند و در جامعهای غریبه ریشه دواندند، حالا ناگزیرند با کولهباری از رنج، به خاکی بازگردند که نه خانهشان است، نه مأمن و نه حتی امیدی برای آغاز دوباره.
این بازگشت اما نه بازگشت به وطن، بلکه ورود به خلأیی است که پر از درد، بیثباتی و نادیدهگرفتن حق انسانی این بازگشتکنندگان است. در گرمای طاقتفرسای بیش از ۴۵ درجه، خانوادههایی با کودکان خردسال، قدم به قدم، از مرز عبور میکنند؛ از شهری به شهری دیگر، به امید نجات از تحقیر و بیرحمیای که در خاک ایران تجربه کردهاند.
مهاجرانی که سالها با کارگری روزانه و تلاش بیوقفه، خانهای ساخته بودند یا در اجارهای سکنی گزیده بودند، حالا مجبورند ترک کنند؛ خانههایی که بخشی از زندگیشان بود، ناگهان به دست کارفرمایانی بیرحم افتاده که حقوق چند ماههشان را پرداخت نمیکنند، و یا مالالتجارهای که به زور از دستشان گرفته شده است.
یکی دیگر از بحرانهای مهم، مسکن و داراییهای رهنشده در ایران است. بسیاری از مهاجران خانههای خود را بهصورت رهن به دیگران سپرده بودند و اکنون که بازگشت اجباری شده است، صاحبان خانهها از بازپرداخت ودیعه سر باز میزنند یا توانایی پرداخت ندارند و دولت ایران نیز در قبال این مشکل هیچ حمایتی نمیکند. این موضوع فشار اقتصادی بازگشتکنندگان را چند برابر کرده و آنها را در شرایط بلاتکلیفی و بیپناهی مالی قرار داده است.
در داخل افغانستان نیز بحران مسکن شدید است. شهرهای بزرگ مانند کابل، هرات و مزار شریف به دلیل افزایش بیسابقه قیمت خانه و کمبود منابع، با بار سنگینی از بازگشتکنندگان مواجهاند. بسیاری از خانوادهها حتی توان تأمین یک سرپناه ساده را ندارند و این فشار، آسیبپذیری آنان را بیشتر میکند.
دولت ایران، که خود را مدعی اخلاق اسلامی میداند، نه تنها در قبال رفتار ظالمانه با مهاجران سکوت کرده، بلکه با اعمال سیاستهای سختگیرانهی امنیتی، به این روند دامن زده است. آنچه دیده نمیشود، رنج انسانهایی است که هیچگاه مهمان نبودند؛ آنها بخشی از جامعهی ایران شده بودند، اما هرگز به رسمیت شناخته نشدند.
در سوی دیگر مرز، طالبان ایستادهاند؛ با لباس نظامی، با چهرهای بیاحساس، و با پرسشهایی که بوی بازجویی میدهند:
پدرت در جمهوریت چه میکرد؟ عضو نیروهای امنیتی بود؟ برای چه نهاد کار میکرد؟
طالبان نه تنها برای خوشآمدگویی نرفتهاند، بلکه مهاجر را تهدید دیدهاند، نه هموطن. در حالی که دولتهای مسئول، در شرایط مشابه، کمپهای انسانی میسازند، تسهیلات درمانی فراهم میکنند و مسیر ادغام اجتماعی بازگشتکنندگان را تسهیل میکنند، طالبان هنوز در منطق “کنترل و تطهیر” امنیتی ماندهاند.
این بحران، نه فقط آزمونی برای اخلاق حکومتداری، بلکه سنگ محکی برای مشروعیت طالبان است. آیا حاکمیتی که خود را دولت اسلامی مینامد، توان پاسخ انسانی دارد؟ آیا میداند که “ملتسازی” بدون شفقت، همدردی و حمایت ممکن نیست؟
در کنار حکومت، نخبگان مدنی و فکری نیز در این آزمون به محک گذاشته شدهاند.
کجا هستند نویسندگان، شاعران، روشنفکران، علما و فعالان مدنی؟
چرا در برابر فاجعهای که در سکوت میگذرد، صدایی شنیده نمیشود؟
آیا انساندوستی، فقط به درد جشنوارهها میخورد و یا در این لحظههای تاریک باید معنا یابد؟
در کنار همهی اینها، اما کورسویی از امید باقی مانده: برخی تاجران محلی در هرات، داوطلبانه نان خشک برای بازگشتکنندگان تهیه کردهاند. این، اگرچه ناچیز است، اما از جنس همان همبستگیای است که ملتها را میسازد، نه ارتشها و نه ایدئولوژیها.
اگر این وضعیت ادامه یابد، باید آماده بود برای پیامدهایی گسترده:
-
جوانانی که تحقیرشده و بیپناه به کشور بازگشتهاند، ممکن است طعمهی افراطگرایی، قاچاق، یا حتی جنایت شوند.
-
شهرهایی مثل هرات و نیمروز با بار اضافی جمعیتی و اجتماعی مواجه خواهند شد، بدون اینکه منابع لازم را داشته باشند.
-
مشروعیت هرگونه حاکمیت (اعم از طالبان یا دیگران) بیشتر از گذشته به چالش کشیده میشود.
تاریخ افغانستان پر است از لحظههایی که میشد ایستاد، اما کسی نای ایستادن نداشت. امروز، شاید یکی از همان لحظات باشد.
در نتیجه برای ساختن افغانستانی متفاوت، باید به جای نگاه حاکمانه، از دل مردم نگریست. آن مادری که در گرمای اسلامقلعه کودکاش را در آغوش دارد، نه تهدید است، نه عدد. او وطن است.
و تا وقتی که حکومت و جامعه، این را درک نکنند، افغانستان فقط اسمی خواهد بود بر نقشه، نه وطنی بر دل.
Leave feedback about this