دههی شصت خورشیدی با یکی از تاریکترین و خونبارترین فصلهای تاریخ افغانستان در مناطق مرکزی و شمال آغاز شد. نخستین محمولههای سلاح، پول و نیروی نیابتی از سوی جمهوری اسلامی ایران، وارد منطقهی هزارهنشین شد و آتش جنگی داخلی را شعلهور ساخت که نهتنها بافت اجتماعی هزارجات را در هم کوبید، بلکه منجر به کشتار، کوچ اجباری، و ویرانی بیسابقهای شد که آثار آن تا امروز پابرجاست.
برخلاف شعارهای پرزرق و برق حمایت از «مستضعفان»، آنچه رخ داد، ابزارسازی از رنج مردم برای تحقق اهداف ژئوپلیتیکی تهران در خاک افغانستان بود. ایران نه در مسیر ثبات، بلکه همواره در جهت مهندسی سیاسی افغانستان به نفع سیاستهای فرامرزی و ایدئولوژیک خود حرکت کرده است.
در دوران جمهوریت – با همهی ضعفها، کاستیها و فساد ساختاریاش – فضا تا حدی برای مشارکت عمومی، آموزش زنان، آزادی رسانه و امید به آینده باز شده بود. مردم به آموزش، به رأیدادن، به شغل و حتی به صلح فکر میکردند. اما در همین دوره، ایران با موضعگیری خصمانه علیه آمریکا و غرب، بهجای حمایت از ساختار جمهوریت، در پشت پرده به تقویت طالبان روی آورد؛ گروهی که دشمن آشکار آنهمه دستاورد و امید بود.
شواهد و گزارشهای متعددی از آموزش، پناهدادن و مسلحساختن طالبان در خاک ایران در اوج نبردهای این گروه با دولت وقت افغانستان، بارها منتشر شد. سیاستی که تحت عنوان «منافع ملی ایران» توجیه میشد، اما هزینهاش به بهای فروپاشی جمهوریت، بازگشت استبداد دینی، بستهشدن مکاتب دختران، فرار مغزها و آوارگی میلیونها انسان بیدفاع تمام شد.
با اینهمه، برخی جریانهای سیاسی وابسته و رسانههای همسو با تهران، همچنان روایت میسازند؛ روایتی که در آن مردم افغانستان باید «قدردان» باشند! قدردان چه چیزی؟ از تجهیز گروهی که زنان را از زندگی حذف کردهاند؟ از همکاری در سقوط حکومتی که دستکم نمادی از مردمسالاری بود؟ یا از فرستادن میلیونها مهاجر به سوی مرزها، جایی که آنان با تحقیر، ضربوشتم، بازداشت و اخراج روبهرو میشوند؟
این فاجعه سیاسی و انسانی باید صریح و بیپرده بازخوانی شود. مردمی که امروز زیر سلطهی طالبان زندگی میکنند، کسانی هستند که هزینهی بازیهای نیابتی و سیاستهای دوگانهی همسایگان، بهویژه ایران، را با جان، آینده و حیثیتشان پرداختهاند. روشنفکران، زنان، اقلیتهای مذهبی و فعالان مدنی، همگی قربانیان خاموش پروژهای هستند که به نام دین و مذهب آغاز شد و به فاجعهای انسانی ختم شد.
اگر به آیندهای روشن برای افغانستان باور داریم، نباید گذشتهی تاریک را با سکوت و مصلحتگرایی بپوشانیم. دخالت خارجی، در هر لباسی و از هر مرزی، باید افشا شود. ثبات افغانستان در گرو پایان سیاستهای دوگانه، قطع بازیهای نیابتی و بازسازی استقلال واقعی تصمیمگیری ملیست.
اکنون زمان آن فرارسیده است که نه با لکنت، بلکه با صدایی رسا و صریح بگوییم: مردم افغانستان دیگر هزینهی جاهطلبیهای دیگران را نخواهند داد.
Leave feedback about this