نژادنامه آینه ذهنیت زمانه است، نه سند بیطرفانه جایگاه سادات در تاریخ افغانستان.
نویسنده: سید حسن موسوی
فیضمحمد کاتب هزاره، بیتردید یکی از شناختهشدهترین چهرههای تاریخنگاری افغانستان است. آثار او، از جمله سراجالتواریخ و نژادنامه، بسیاری را به این باور رسانده که او پدر تاریخنگاری نوین افغانستان است. اما پرسش اساسی این است که نوشتههای او تا چه حد مبتنی بر پژوهش علمی و بیطرفانه بودهاند و تا چه اندازه بازتاب ذهنیت جانبدار و فشار سیاسی زمانهاند؟ پاسخ روشن است: کاتب بیش از آنکه مورخ مستقل باشد، نوکر دربار و روایتگر تعصبات سیاسی–اجتماعی بوده است.
کاتب در دربار عبدالرحمان خان قلم میزد؛ فضایی که مورخ بودن مترادف وفاداری به قدرت بود، نه جستوجوی حقیقت. طبیعی است که نوشتههای او آغشته به جانبداری، تعصبات و گاه تحریف آشکار باشد. نژادنامه نمونهای روشن از این وضعیت است.
در این کتاب، سادات بارها با واژگانی چون «مفتخوری»، «فتنهانگیزی» و «غرور و تکبر» توصیف شدهاند؛ عباراتی که بیشتر بازتاب ذهنیت متعصبانه و نیاز به خوشایند دربار هستند تا تحلیل تاریخی. تناقض زمانی آشکار میشود که کاتب در بخشهای دیگر همان کتاب، سادات را معزز و رهبران مذهبی معرفی میکند؛ این دوگانگی گواه آن است که نوشتههای او نه پژوهش علمی، بلکه محصول فشارهای سیاسی و فضای پرتنش قومی–مذهبی زمانه است.
واقعیت تاریخی کاملاً متفاوت است: سادات افغانستان همواره ستونهای اصلی فرهنگ، دین، علم و ادب این سرزمین بودهاند. آنان نه تنها در امامت جماعت و آموزش علوم اسلامی نقش کلیدی داشتهاند، بلکه در تاریخنگاری، فلسفه، شعر، ادب و فرهنگ عامه نیز سهمی بیبدیل ایفا کردهاند. شخصیتهایی چون سید جمالالدین افغان، ناصر خسرو قبادیانی، علامه سید اسماعیل بلخی، سید عبدالمجید کلکانی، میر صدیق فرهنک و دهها اندیشمند و مصلح دیگر، نمونههایی روشن از این پرچمداری هستند. این افراد نشان میدهند که سادات همواره در رأس علم، فرهنگ و عدالت افغانستان قرار داشته و نقش آنها در شکلدهی به هویت تاریخی و اجتماعی این کشور غیرقابل انکار است.
اتهامات کاتب به سادات، تعمیم رفتار چند فرد محدود به کل جامعه، بیانصافی تاریخی محض است. اگر چنین معیار سطحی را بپذیریم، هیچ قومی از اتهامات ناروا در امان نخواهد بود. کاتب به جای تحلیل علل اجتماعی و اقتصادی، به قضاوت اخلاقی سطحی روی آورده و تصویری نادرست و تحقیرآمیز از سادات ارائه کرده است.
نقد علمی بر نژادنامه ایجاب میکند که آن را نه حقیقت مطلق، بلکه آینهای از ذهنیت اجتماعی و سیاسی قرن سیزدهم و چهاردهم هجری ببینیم. کوچکنمایی جایگاه سادات، نتیجه وابستگی کاتب به دربار و تلاش او برای اثبات وفاداری به قدرت بود، نه بیان واقعیت تاریخی.
در برابر این تصویر جانبدارانه، کارنامه سادات بهترین شاهد است. آنان در تاریخنگاری، فلسفه، شعر و ادب، فرهنگ عامه و آموزش دینی سهم بیبدیلی داشتهاند. میراث آنان گواه جاودانگی نقش سادات در حافظه تاریخی افغانستان است.
در نهایت، فیضمحمد کاتب هرچند نامی در تاریخنگاری دارد، اما آثارش، به ویژه در نگاه به اقوام و گروههای اجتماعی، نیازمند نقد جدی است. او بیش از آنکه پژوهشگر مستقل باشد، تاریخنگار درباری و جانبدار بود؛ کسی که حقیقت را در قالب خواست قدرت روایت میکرد. تاریخ واقعی افغانستان را باید با چشم انصاف و عقل نقاد دید، نه با پذیرش تعصبات و روایتهای یکجانبه.
سادات، برخلاف تصویر محدود و تحقیرآمیز کاتب، همواره بخشی از افتخار فرهنگی، علمی و دینی افغانستان بودهاند؛ بخشی که نمیتوان آن را از تار و پود تاریخ این سرزمین جدا کرد.
Leave feedback about this