ChatGPT said:
طالبان و ترس از واژهها؛ وقتی شعر عاشقانه خطرناکتر از گلوله میشود
نویسنده : سید حسن موسوی
با فرمان تازه هبتالله آخندزاده، رهبر طالبان، «قانون تنظیم مشاعره» به اجرا گذاشته شد؛ قانونی که نه تنها چارچوبی خشک بر هنر و ادبیات افغانستان تحمیل میکند، بلکه رسماً اعلام میکند حتی شعر هم باید از فیلتر ایدئولوژی این گروه عبور کند. سرودن شعر عاشقانه، توصیف دختر و پسر و استفاده از استعارههای رایج ادبی ممنوع شده و متخلفان با تهدید مجازات روبهرو هستند. این اقدام باعث میشود یک پرسش اساسی مطرح شود: چرا حکومتی که ادعای قدرت مطلق دارد، از چند بیت شعر تا این حد وحشت دارد؟
در افغانستان، شعر هیچگاه صرفاً سرگرمی نبوده است. از اشعار صوفیان گرفته تا غزلهای عاشقانه و سرودههای سیاسی، شعر زبان آزادی، اعتراض و امید بوده است. در دوران جنگها، اشغالها و سرکوبهای مداوم، شعر روح مقاومت را زنده نگه میداشت و به مردم امکان میداد حتی در تاریکترین روزها صدای خود را در قالبی زیبا و ماندگار ثبت کنند. اکنون طالبان با ممنوع کردن شعر عاشقانه میخواهند آخرین پناهگاه تخیل و آزادی ذهن را هم نابود کنند.
ترس طالبان از عشق و تخیل ریشهای عمیق دارد. عشق مرزهای ایدئولوژیک را میشکند و انسان را به دیگری پیوند میدهد، چیزی که با سیاست انزوا و تفکیک جنسی طالبان در تضاد است. تخیل نیز دریچهای به آزادی ذهن است و هیچ زندانی نمیتواند آن را در بند بکشد. از همین روست که رهبر طالبان فرمان داده است شعر باید خالی از «خواهشهای ناروا» باشد؛ یعنی خالی از زندگی، احساس و انسانیت.
ممنوعیت شعر عاشقانه بخشی از پروژهای بزرگتر برای کنترل کامل ذهن و فرهنگ جامعه است. طالبان دانشگاهها را از مضامین مدرن تهی کردهاند، رشتههای مرتبط با حقوق بشر، فلسفه، جامعهشناسی و هنر را حذف کردهاند و اکنون نوبت به شعر رسیده است. هدف روشن است: پرورش نسلی مطیع که نتواند بیندیشد، احساس کند یا مقاومت کند. اگر شعر عاشقانه حذف شود، دانشگاهها از دانش تهی شوند و موسیقی خاموش بماند، جامعهای شکل خواهد گرفت که شور زندگی در آن به سکوت بدل شده و تنها صدای حاکم، صدای امارت، شنیده میشود.
با این حال، طالبان گرفتار تناقضی بنیادیناند. هیچ حکومتی در تاریخ نتوانسته است عشق و شعر را سانسور کند. عشق و تخیل همیشه راهی برای بقا یافتهاند؛ در کوچهها، در زمزمههای شبانه، در دل مردم و حتی در سکوتهای معنادار. طالبان میتوانند کتابها را ممنوع کنند و شاعران را تهدید کنند، اما نمیتوانند تپش قلبی را که به شعر بدل میشود، متوقف کنند. محدودیتها معمولاً به مقاومت بیشتر منجر میشوند و تاریخ بارها این حقیقت را نشان داده است.
ممنوعیت شعر عاشقانه پیامدهای عمیق روانی و اجتماعی دارد. حذف عشق از شعر تنها ضربهای به هنر نیست؛ بلکه ضربهای به روان جامعه است. وقتی جوانان نتوانند احساسات خود را در قالب ادبیات بیان کنند، سرکوب عاطفی و روانی به شکلهای خطرناکتر بروز میکند. جامعهای که از عشق محروم شود، یا به خشونت پناه میبرد یا دچار افسردگی میشود. طالبان با ممنوع کردن شعر عاشقانه عملاً بذر خشم و سرخوردگی را در نسل جوان میکارند؛ نسلی که دیر یا زود علیه همین سرکوب خواهد شورید.
نمونههای واقعی نشان میدهد که این سیاست چه پیامدهایی داشته است. بسیاری از شاعران و نویسندگان برجسته افغانستان پس از بازگشت طالبان مجبور به ترک کشور شدهاند. برخی در تبعید آثار خود را منتشر میکنند و صدای مقاومت و اعتراض فرهنگی را همچنان زنده نگه میدارند. حتی شاعران جوان در داخل کشور مجبورند آثار خود را مخفیانه و با ترس از شلاق و زندان تولید کنند. این نشان میدهد که محدودیتهای فرهنگی نه تنها هنر را سرکوب نمیکنند، بلکه آن را به شکل زیرزمینی و پرقدرتتری زنده نگاه میدارند.
این فرمان ناخواسته اعتراف طالبان را آشکار میکند: واژهها از سلاح خطرناکترند. تفنگ میتواند جسم را از بین ببرد، اما یک بیت شعر میتواند اندیشهای را زنده کند که نسلها ادامه یابد. طالبان از تفنگ مردم نمیترسند، از خیال و عشق مردم میترسند و این ترس بزرگترین نقطه ضعف آنهاست.
در نهایت، ممنوعیت شعر عاشقانه گرچه به ظاهر اقدامی فرهنگی است، در حقیقت بیانیهای سیاسی است: طالبان میخواهند ذهن مردم را کنترل کنند. اما تاریخ و تجربه مردم افغانستان گواهی میدهد که هیچ نیرویی نتوانسته است عشق و شعر را از میان بردارد. این فرمان تنها یک چیز را نشان میدهد: طالبان با تمام تفنگها و زندانهایشان، هنوز از یک بیت عاشقانه بیشتر میترسند تا از هزاران جنگجو.
Leave feedback about this