درگیریهای مرزی میان طالبان و ارتش پاکستان، همزمان با زمزمههای بازگشت آمریکا به بگرام، نگرانیهای جدی درباره آینده امنیت و ژئوپولیتیک افغانستان ایجاد کرده است. این بحران، فراتر از یک نزاع ساده میان (پاکستان) و گروهی است که خود پاکستان آن را ساخته، و بخشی از بازی بزرگتر قدرتهای جهانی در منطقه به شمار میرود.
وقتی صدای توپخانه پاکستان در کوههای کرم و پکتیا پیچید، نگاهها به خطوط مرزی دوخته شد؛ اما شاید صحنهٔ اصلی هزار کیلومتر دورتر، در بگرام رقم میخورد؛ جایی که زمزمههای بازگشت آمریکا دوباره شنیده میشود. درگیریهای پیدرپی میان طالبان و ارتش پاکستان، مرز شرقی افغانستان را به میدان نبردی تمامعیار بدل کرده است. اسلامآباد میگوید برای دفاع از خاک خود میجنگد و طالبان از «نقض حاکمیت ملی» سخن میگویند، اما پرسش اصلی این است: چرا درست در زمانی که آمریکا از «بازگشت به بگرام» سخن میگوید، شعلههای این جنگ بالا گرفته است؟
دونالد ترامپ چندی پیش از بازگشت به بگرام سخن گفت و طالبان با خشم پاسخ دادند. اما پاسخ واقعی شاید پاکستان بوده است، نه طالبان. حملات اخیر به مرزهای شرقی میتواند بخشی از یک بازی هماهنگ باشد؛ تلاشی برای مهار طالبان که دیگر آن ابزار قابلکنترل گذشته نیستند. اگر این فرض درست باشد، جنگ مرزی در واقع فصل تازهای از رقابت آمریکا با محورهای شرقی است، نه صرفاً اختلاف میان دو همسایه.
پاکستان که زمانی پناهگاه و پرورشگاه طالبان بود، حالا با واقعیتی تلخ روبهروست: گروهی که خود ساخته، دیگر از کنترلش خارج شده است. طالبان پس از بهدست گرفتن کابل، نه تنها به خواستهای اسلامآباد پاسخ مثبت ندادند، بلکه پناه و حمایت از تحریک طالبان پاکستان (TTP) را نیز در خاک افغانستان فراهم کردند — گروهی که امروز دشمن شمارهٔ یک ارتش پاکستان است. این خیانت استراتژیک از نگاه اسلامآباد غیرقابل تحمل بود. در نتیجه، پاکستان تصمیم گرفت سیاست قدیمی «فشار از مرز» را احیا کند؛ فشاری که اینبار با رضایت و هماهنگی واشنگتن همراه است. هر گلولهای که بر مواضع طالبان فرود میآید، پیام آشکاری است: طالبان دیگر ابزار قابلکنترل نیستند و دوران صبر به پایان رسیده است.
وقتی توپخانه پاکستان بر کوههای کرم میپیچید، کمتر کسی به آن دو دیدار مسکوت واشنگتن توجه داشت؛ دیدارهایی که مثل مهرههای پنهان یک بازی بزرگ استراتژیک عمل میکنند. آصف منیر، رئیس استخبارات پاکستان، دو بار به کاخ سفید رفت و با ترامپ نشست؛ دیدارهایی نه برای عکس یادگاری، بلکه برای بازنویسی معادله قدرت در جنوب آسیا. ترامپ منیر را «فیلد مارشال محبوب من» نامید و روابط تازهای میان ارتش پاکستان و دستگاه امنیتی آمریکا شکل گرفت. این اقدام، نمادی بود از بازگشت سیاست فراملی به صحنه منطقهای؛ جایی که پاکستان دوباره دوست واشنگتن میشود، اما در نقشی متفاوت: واسطه فشار بر طالبان، بدون آنکه سرباز آمریکایی پا به خاک افغانستان بگذارد.
پاکستان کشوری نیست که بدون هماهنگی با قدرتهای بزرگ، بهویژه واشنگتن، دست به عملیات نظامی گسترده بزند. رابطه ارتش پاکستان با نهادهای امنیتی آمریکا، تاریخی و چندلایه است؛ از دوران جنگ سرد تا عملیات ضدترور، اسلامآباد همواره بازوی میدانی سیاستهای واشنگتن در جنوب آسیا بوده است. حالا که پاکستان همزمان اردوگاههای مهاجران افغان را میبندد، مسیرهای تجاری را مسدود میکند و مواضع طالبان را بمباران میکند، بعید است این تحرکات تصادفی باشد؛ بیشتر شبیه پیامی سیاسیاند، پیامی که از واشنگتن میآید اما از لوله تفنگ پاکستانیها بیرون میزند.
طالبان در ظاهر دولتیاند که بر کابل حکم میرانند، اما در عمل حکومتی بدون بازوی دیپلماسی، مشروعیت بینالمللی و متحد واقعیاند. در داخل با مردمی مواجهاند که از فقر، بیکاری و سرکوب به ستوه آمدهاند، و در بیرون با جهانی که به آنها اعتماد ندارد. هر گلولهٔ پاکستانی در مرز، یادآوری این واقعیت است که طالبان نه میتوانند از خاک خود دفاع کنند و نه از منافع مردم. این همان نقطهای است که شاید آمریکا میخواسته طالبان در آن قرار گیرند: تضعیف تدریجی، بدون نیاز به حضور مستقیم نظامی.
طالبان نه متحد قابلاعتماد چین و روسیهاند و نه دشمن صادق آمریکا. پاکستان احساس میکند میان دو سنگ آسیاب گیر کرده است: فشار غرب برای محدود کردن تروریسم مرزی و تهدید روزافزون TTP که از پناهگاههای امن افغانستان عملیات میکند. جنگ از امنیت داخلی به امنیت منطقهای ارتقا یافته تا هم مشروعیت بینالمللی کسب شود و هم پیامی غیرمستقیم به طالبان برسد: دوران صبر به سر آمده است.
با توجه به فشارهای داخلی و خارجی و وابستگی طالبان به کشورهای منطقه، پرسش اساسی این است که آیا عمر حکومت طالبان به پایان نزدیک شده است؟ هرچند هنوز قادر به کنترل کامل کشور هستند، اما تداوم چنین حکومتی به شدت به حمایت خارجی و توانایی مدیریت داخلی وابسته است. بازی قدرتهای منطقهای و بینالمللی، طالبان را به مهرهای در یک بازی بزرگ تبدیل کرده و هر حرکت آنها با واکنش فوری از سوی دیگر بازیگران همراه است.
هیچ سندی وجود ندارد که ثابت کند آمریکا دستور حمله را داده، اما هیچ تحلیلگر جدیای هم باور ندارد که پاکستان بدون هماهنگی با واشنگتن چنین ریسکی را بپذیرد. جنگ مرزی طالبان و پاکستان، بیش از آنکه نبرد دو کشور باشد، صحنهای از بازی بزرگتری است که قدرتهای جهانی مهرههای خود را جابهجا میکنند. شاید پاسخ نهایی طالبان نه در خطوط دیورند، بلکه در سایهٔ بگرام داده شود؛ همانجایی که هنوز بوی حضور آمریکا از سیمانهایش بلند میشود.
مردم افغانستان همچنان تحت تأثیر بازیهای قدرت منطقهای و بینالمللی قرار دارند. مسیرهای تجاری بسته، صادرات و ترانزیت متوقف شده و هزاران تاجر و راننده افغان در مرزها گرفتار شدهاند؛ اقتصاد نیمهجان کشور بار دیگر گروگان تصمیمات سیاسی شده است. طالبان درگیر شعارهای ایدئولوژیکاند و پاکستان در پی جلب رضایت آمریکا؛ صدای مردم و نیازهای اساسی آنها در این میان شنیده نمیشود. جنگ مرزی، بیش از اختلاف میان دو کشور، بخشی از رقابت پیچیده آمریکا با محورهای شرقی است؛ نبردی که مردم افغانستان بارها در آن متضرر شدهاند و پژواک توپخانه پاکستان شاید تنها نشانه آشکار این بازی پیچیده باشد.


Leave feedback about this