زمین در نیمهشب شمال افغانستان لرزید، اما آنچه فرو ریخت تنها خانهها و دیوارها نبود؛ ستونهای اعتماد، ظرفیتهای مدیریتی و پیوندهای اجتماعی نیز ترک برداشتند. زلزلهی ۶.۳ ریشتری در سمنگان و بلخ، بیش از آنکه یک حادثه طبیعی باشد، پردهای بود که کنار رفت تا ضعفهای ساختاری و بحرانهای پنهان کشور آشکار شوند. این لرزش، نه فقط خاک را تکان داد، بلکه وجدان جمعی را نیز بیدار کرد.
از همان ساعات نخست، تناقض در آمارها نخستین نشانهی بحران اعتماد بود. طالبان از ۲۷ کشته و بیش از ۷۳۰ زخمی سخن گفت، در حالیکه سازمان جهانی صحت شمار زخمیان را بالاتر از ۸۵۰ نفر اعلام کرد. این اختلاف سادهی عددی، برای مردمی که سالهاست میان روایتهای رسمی و واقعیتهای تلخ زندگی روزمره گرفتارند، چیزی بیش از یک خطای آماری بود؛ نشانهای بود از همان شکاف عمیقی که میان مردم، حاکمان و نهادهای جهانی وجود دارد.
در مزارشریف، فرو ریختن بخشی از گنبد و منارههای روضه شریف زخمی بر پیکر تاریخ و هویت جمعی بود. این مکان نه تنها یک بنای تاریخی، بلکه نمادی از حافظهی فرهنگی و ایمان مردم است. آسیب به آن، بهمثابهی هشدار بود که فاجعههای طبیعی میتوانند میراث فرهنگی را نیز در معرض نابودی قرار دهند؛ میراثی که بازسازیاش نه فقط منابع مالی، بلکه اعتماد و همکاری گستردهی ملی و بینالمللی را میطلبد.
طالبان اعلام کرد که تیمهای امدادی و صحی را اعزام کرده است، اما روایتهای میدانی چیز دیگری میگفتند: ازدحام شفاخانهها، کمبود دارو، تأخیر در کمکرسانی و خانوادههایی که از ترس پسلرزهها شبها را در فضای باز میگذرانند. قطع برق وارداتی از تاجیکستان و ازبیکستان، تاریکی را بر اضطراب افزود و نشان داد که بحران اصلی نه زلزله، بلکه «مدیریت بحران» است. در چنین شرایطی، پرسش اساسی شکل گرفت: افغانستان از زمین میلرزد یا از بیاعتمادی؟
اما این لرزش تنها در جغرافیای داخلی نماند. هند با ارسال نخستین محمولهی ۱۵ تُنی مواد غذایی و وعدهی دارو، تلاش کرد نقش خود را در صحنهی کمکهای بشردوستانه پررنگ کند. پاکستان نیز با پیام همبستگی نخستوزیرش، کوشید خود را نزدیکتر به مردم افغانستان نشان دهد. اتحادیه اروپا، جاپان و سازمان ملل نیز تیمهای ارزیابی اعزام کردند. پشت این کمکها، رقابتی نرم جریان دارد؛ رقابتی که نشان میدهد حتی در لحظهی مرگ و ویرانی، افغانستان همچنان میدان کشاکش ژئوپولیتیک است. کمکها بهجای آنکه صرفاً مرهمی بر زخم باشند، به ابزار نمایش قدرت بدل شدهاند.
در داخل کشور نیز سیاستمداران پیشین هر یک روایت خود را بر آوارها افزودند. محمد اشرف غنی، رئیسجمهور پیشین، سازمان ملل را به «پنهانکاری در روند کمکها» متهم کرد و پرسید که از میلیاردها دلار کمک، چه مقدار واقعاً به مردم نیازمند رسیده است. حامد کرزی و عبدالله عبدالله خواهان همبستگی ملی و یاری فوری شدند. عطامحمد نور با حسرت نوشت که «کاش فضای مشروع سیاسی وجود داشت تا میتوانستم در کنار مردمم باشم» و از یونسکو خواست در بازسازی روضه شریف همکاری کند. این مواضع نشان داد که زلزله، علاوه بر خانهها، صحنهی سیاست افغانستان را نیز لرزاند.
با این همه، در دل ویرانی، روایتهای امید نیز زندهاند. پزشکانی که در نخستین ۲۴ ساعت بیش از ۱۲۰ زخمی را از زیر آوار بیرون کشیدند، همسایگانی که خانههای نیمهویران خود را پناه دیگران کردند، و داستان دانشجویی که بهطور معجزهآسا با یک شارژر کوچک از مرگ گریخت. این روایتها یادآور میشوند که ظرفیتهای بومی هنوز نفس میکشند، اما بیپشتیبانی ساختاری، توانشان زود فرسوده میشود.
زلزله شمال افغانستان، بیش از هر چیز، هشداری است برای بیداری. بازسازی کشور تنها به ساختن خانهها محدود نیست؛ بازسازی یعنی ترمیم اعتماد، شفافیت و ظرفیت ملی برای مدیریت بحران. اگر طالبان و جامعه جهانی نتوانند در این مسیر صادقانه گام بردارند، هر لرزش تازه نه یک فاجعه طبیعی، بلکه نشانهای از فروریختن بنیانهای اعتماد ملی خواهد بود.
این حادثه نشان داد که افغانستان بیش از هر زمان دیگری نیازمند یک نظام مدیریت بحران ملی است؛ سیستمی که نه بر پایهی واکنشهای مقطعی، بلکه بر اساس برنامهریزی، آموزش و شفافیت بنا شود. ایجاد انبارهای امدادی منطقهای، آموزش تیمهای محلی، و مشارکت جامعه مدنی در نظارت بر توزیع کمکها میتواند نخستین گامها باشد. در کنار آن، همکاری شفاف با نهادهای بینالمللی و جداسازی کمکهای بشردوستانه از رقابتهای سیاسی، ضرورتی فوری است.
در نهایت، زلزله شمال افغانستان تنها زمین را نلرزاند؛ وجدان جمعی را نیز تکان داد. این حادثه یادآور شد که بازسازی واقعی، بازسازی دیوارها نیست؛ بازسازی اعتماد است. اگر این درسها جدی گرفته نشوند، هر زلزلهی تازه، نه یک فاجعه طبیعی، بلکه نشانهای از فروریختن بنیانهای اعتماد ملی خواهد بود.


Leave feedback about this